سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ورودی شهری که به آخر محرومیت ختم می شود

شهرستان کوهدشت، به رغم دارا بودن سومین شهر پرجمعیت لرستان از کمترین خدمات شهری محروم است تا صدای اعتراض اهالی این شهرستان از بی توجهی ها، همیشه بلند باشد.

ورودی شهری که به آخر محرومیت ختم می شود

به گزارش سفیر افلاک به نقل آسوبان، اوایل ماه گذشته بود که به همراه خانواده راهی شهر خرم آباد شدیم. از آغاز تا پایان این سفر شاهد صحنه هایی بودم که توضیح آن برای شما شاید تکراری اما جذاب و بسیار جالب است. خیلی از این اتفاقات ناگوار را قبلاً از طریق همین پایگاه خبری در قالب نقد و گزارش خبری انعکاس داده ایم. اما خوشبختانه بی خیالی مسئولین محترم باعث نا امیدی بنده نشده است؛ و این بار نیز در طول مسیر  یادداشت برداری کردم، تا امروز وقت کردم که این یادداشت ها را در قالب یک نقد دلسوزانه برای شما مخاطبان گرامی انعکاس دهم.

خاطرات بنده از همان ترمینال مسافربری کوهدشت – خرم آباد(شما بخوانید باجگیر سرا) شروع شد. ترمینالی که فقط یک عنوان را یدک می کشد و بعد از گذشت سالیان سال مسئولین مربوطه هم چنان نسبت به این ویترین شهری بی تفاوت هستند. وقتی دیدم همشهریانم را در کنار خیابان سوار می کنند، بسیار آزرده خاطر گشتم و سرم را پایین انداختم و هر چه مسافربران شخصی صدا زدند «خرم آباد حرکت»، به طرف ترمینال مسافربری کوهدشت! عرض خیابان را طی کردم.

 ای کاش! به این سمت خیابان نمی آمدم و مشاهده وضعیت نامناسب گاراژ مسافربری کوهدشت آن قدر حال و روزم را به هم نمی ریخت. صدای جوانان تحصیل کرده از آن طرف خیابان اعصابم را به هم ریخت و پیش خود فکر کردم؛ راستی مسئولین و سیاست مدارانی(شما بخوانید سیاست باز) که این وضعیت را برای دیار شهید علیمردان آزادبخت فراهم کرده اند؛ چه طور وجدان شان را قانع می کنند و شب ها راحت می خوابند؟!

425414033_62938_1708728678805436507

بگذریم گفتن و نوشتن در باره حال و هوای گاراژ مسافربری کوهدشت بسیار آزارم می دهد و قلم دیگر توان نوشتن ندارد. سفر را همراه خانواده با یک خودرو از رده خارج ادامه دادیم، تا این که به نزدیکی روستای آبباریکی رسیدیم. تماشای یک دود غلیظ و بلند از دور مرا ترساند و به راننده گفتم مثل این که دوباره آتش سوزی اتفاق افتاده است. راننده شیشه ها را بالا کشید و آهی از نهاد دل کشید و گفت: این دود آتش لاستیک اتومبیل ها توسط بعضی از اهالی روستا به خاطر سیم داخل لاستیک ها می باشد. شنیدن این حرف غم و اندوه گاراژ را از یادم برد و انگشت به دهن ماندم.

کم کم داشتیم از روستای آبباریکی رد می شدیم که راننده زبان به انتقاد گشود و گفت: مشکل این شهر که یکی و دو تا نیست. ما چندی پیش آب نداشتیم، شما نگاه کنید به این آب پاش های بارانی که دارند ذخیره آب شهرستان را به هدر می دهند. آیا کسی نیست به این مسئولین تذکر بدهد که چرا با وضعیت کم آبی در این شهر،  محصولات آب دوست به زیر کشت در می آیند؟! یعنی باید مردم از تشنگی بمیرند، تا این حضرات به خودشان بیایند؟!

%da%86%d8%ba%d9%86%d8%af%d8%b1-%d9%82%d9%86%d8%af17

از کنار مزارع ذرت و چغندر رد شدیم و مسافری که جلو نشسته بود، انگشتش را به سمت ناحیه صنعتی کوهدشت دراز کرد و گفت: به جز کارخانه کنسروسازی و کشتارگاه، تمامی واحدهای صنعتی این ناحیه تعطیل شده اند و مسئولان مربوطه هم کک شان نمی گزد!

img_20160421_2155011

 این درد دل ها ادامه داشت تا این که به «مِله سِیه» رسیدیم و دود ناشی از آتش زدن زباله های شهری، محور ادامه گفتگوی مان شد. دودی که هم چون ابر بر سر درختان بلوط قد کشیده بود و شامه هر رهگذری را آزار می داد.

راننده گفت: راستی کشاورزان و اهالی این منطقه چطور این وضعیت را تحمل می کنند؟!

گفتم، ای آقا! اهالی روستای خوشنام وند و کالیاب بارها از طریق رسانه ها صدای خود را به گوش مسئولین رسانده اند و در نهایت متوجه شدند؛ آن قبری که بر سر آن گریه می کردند، مرده ای در آن نیست!

ادامه این سفر پر از غم و غصه را حتماً بخوانید، چرا که چیزهای را به یاد شما می اندازد که متأسفانه برای تان به یک امر عادی و طبیعی تبدیل شده است. ادامه این سفر با پیچ های های خطرناک روستای چنار و گردنه خاک دانه همراه است. پیچ های که هر کدام شان قربانگاه فرزندان دیار شهید محمدعلیم عباسی و شهید مجتبی آدینه وند می باشد.

%d8%aa%d8%b5%d8%a7%d8%af%d9%81-1

خوب به یاد دارم که تکمیل چهار بانده کوهدشت خرم آباد یکی از طرح های مهر ماندگار دولت احمدی نژاد بود. اما متأسفانه مسئولین مربوطه نخواستند، از مهرِ دولت مهر، بهره مند شوند. تا این که عمر دولت مهر به پایان رسید و دولت تدبیر و امید بر سر کار آمد و هم چنان خبری از تکمیل شدن این محور مواصلاتی نیست! گفتنی است دولت تدبیر و امید هم دارد به ایستگاه آخر می رسد و با کمال تعجب مسئولان مربوطه هم چنان وعده های خود را تمدید می کنند!

در این گیر و دار چراغ زدن راننده روبرو حواسم را پرت کرد و راننده دست به کمربند ایمنی برد و به نفر جلویی گفت: لطفاً کمربندت رو ببند! پلیس جریمه مان نکند. نبود فرهنگ استفاده از کمربند ایمنی ناراحتم کرد و داشتم خودخوری می کردم که کمین کردن غیرقانونی پلیس به طور اساسی ذهنم را به هم ریخت.

بهتر است بدانید که پلیس باید در نقطه ای از جاده قرار بگیرد، که بازدارنده باشد و راننده نسبت به آن دید داشته باشد؛ نه این که پلیس برای تمام کردن فیش های جریمه در نقطه ای کور، کمین کند. امیدوارم مردم، من بعد نسبت به این حق شهروندی خود آگاه باشند و نگذارند پلیس به حقوق شان تجاوز کند.

%d9%be%d9%84-%da%a9%d8%b4%da%a9%d8%a7%d9%86-1378391193

کمی جلوتر مشاهده پل شکسته کشکان نظرم را جلب کرد. برایم جالب است که این پل در عهد قدیم در ده سال ساخته شده است. این در حالی است که بنده به یاد دارم از سال 79 تا کنون مسئولین میراث فرهنگی فقط توانسته اند دو دهنه از این پل را بازسازی کنند. مقایسه زمان ساخت این پل با زمان مرمت دو دهنه از آن در عصر تکنولوژی خنده ای تلخ، بر لبانم جاری ساخت. شاید باور نکنید، لحظه ای احساس حقارت کردم و به جای مسئولین مربوطه خجالت کشیدم.

img00241794

 ادامه این سفر کم کم داشت برایم غیر قابل تحمل می شد. هر کاری می کردم ذهنم را رها سازم، امکان نداشت. ذهنم را گرفتار مناظر کنار جاده کردم. تا این که چشمم به درختان تنومند خشک شده بلوط افتاد. دیدن درختان زخمی زاگرس بدجور حالم را خراب کرد!

شاید باورتان نشود که، ارزش یک درخت بلوط 200 دلار می باشد. حالا این درختان کهنسال خشک شده که جای خود دارند، چند کیلومتر جلوتر منظره ای از درختان سوخته شده سال گذشته را دیدم که امسال دوباره از دل خاک سر برآورده بودند. خالی از لطف نیست بدانید، این درختان را سال گذشته چند نفر از خدا بی خبر، فقط برای تبدیل مراتع جنگلی به مزرعه در آتش حقارت شان سوزاندند!

img_2975

به دامنه ها و ارتفاعات سفیدکوه نگاه کردم تا بیش از این غم بلوطستان زاگرس دلم را نرنجاند، که متأسفانه تخریب کوه های منطقه چگنی توسط صاحبان معادن سنگ بغض سنگینی در گلویم انداخت. به خاطر خام فروشی معادن کم نظیر سنگ لرستان و از طرفی نابودی طبیعت بکر لرستان، اگر خون گریه کنیم زیاد نیست. حیف! که غیرتم، اجازه جاری شدن اشک به دیدگان نمی دهد تا کمی راحت شوم.

dsc000051

در این سفر از بس یادداشت کردم، سر گیجه گرفتم. به مقصد رسیدیم. می خواستم دفترچه یادداشتم را جمع کنم که وضعیت اسف بار ترمینال مسافربری خرم آباد به کوهدشت! (شما مجدداً بخوانید، باجگیرخانه) دوباره شمع نوشتنم را روشن کرد. به خود گفتم راستی مگر ما به چه جرمی باید کنار خیابان سوار بشیم و مجدداً کنار خیابان پیاده مان کنند. به راستی مسئولین مرکز استان با چه جرأتی به خود اجازه می دهند، این چنین بی شرمانه به مردم نجیب دیار شهید حاج محمد آزادبخت توهین کنند!

مردم مظلوم این دیار تا به کی، باید قربانی ندانم کاری ها و بی تفاوتی شما باشند؟! چرا باید شهری هم چون الشتر که نصف شهر کوهدشت جمعیت دارد؛ دارای ترمینال مسافربری مجهز باشد، آن وقت سومین شهر استان فاقد ترمینال مسافربری باشد؟!

خجالت بکشید و از خدا بترسید. من از دیار عالمان پر نام و آوازه ای هم چون حضرات عظام محمدرضا آدینه وند، فرج اله عباسی و ماشاء اله مروجی با شما حرف می زنم. بیش از این در حق مردم مظلوم کوهدشت ظلم نکنید! از روزی بترسید که آه و ناله آتشین این مردم دامان خود و خانواده تان را بگیرد.

حال خودتان را جای بنده بگذارید. آیا خاطرات جاده کوهدشت فراموش شدنی است؟! نگارنده معتقد است مردم نباید به این مشکلات عادت بکنند، بلکه هر کدام در حد توان خود برای مرتفع شدن این مشکلات گام بردارند.

به امید روزی که من ها، ما شویم و ماها، حقوق ضایع شده خود را باز ستانیم.

*حسین ناصری

منبع خبر: سفیر افلاک      حرف لر


» نظر